هر روز صدای آژیرهای وضعیت قرمز... هر روز صدای شیون یک مادر و خواهر... هر ساعت سیاه پوش شدن یک کوی و برزن. هرچند روز یکبار فراخوان نیرو برای یک عملیات بزرگ. همه اینها در کنار کمبود غذا و دارو و در عین حال احتکار کردن اجناس توسط بعضی از خدا بی خبرها. یک دسته لباس رزم می پوشیدند و با مین و میراژ دشمن دست و پنجه نرم می کردند، عده ای هم از آب گل آلود ماهی می گرفتند و قیمت ها را بالاتر می بردند، عده ای در عین فقر و نداری بیشترین قوطی های کنسرو وداروها را به جبهه ها می فرستادند و حتی بعضی که این را هم نداشتند یا در رخت شویخانه ها لباس رزمنده ها را می شستند و یا در خیاطی ها برایشان لباس می دوختند و یا عزیزتر از جان هایشان را به این نبرد نابرابر می فرستادند اما در همین حال عده ای برای خود کاسبی راه انداخته بودند و تبدیل به کاسبان جنگ گشتند. بعضی هم در داخل به دشمن گرا می دادند که کجا را بزند و نیرو و امکانات ایرانی ها چقدر است!